جدول جو
جدول جو

معنی دنگ دنگ - جستجوی لغت در جدول جو

دنگ دنگ
(دَ دَ)
حکایت صوت کوفتن آهنی به آهن بزرگ دیگر و مانند آن. آواز زنگ بزرگ و کوفتن پتک به سندان و آواز پاندول ساعتهای بزرگ. (یادداشت مؤلف). دنگ و دنگ. درنگ درنگ
لغت نامه دهخدا
دنگ دنگ
حکایت صوت کوفتن آهنی به آهن بزرگ دیگر و مانند آن
تصویری از دنگ دنگ
تصویر دنگ دنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دنگ دنگ
از اصوات که براثر کوبیدن دو جسم فلزی حاصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(چُ چُ)
کنایه از سرزنش و ملامت. (لغت محلی شوشتر خطی)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ضیق النفس. (ناظم الاطباء). ضیق النفس. تنگی نفس. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(هَُ کُ)
یکی از مستعمرات انگلیس در جنوب شرقی سرزمین چین است که در شرق رود مروارید و در 90میلی جنوب کانتن قرار دارد. 391 کیلومتر مربع وسعت و قریب دو میلیون نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دنگ داله. رجوع به دنگ داله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ شَ)
کنایه است از حرف زدن و حرکت کردن. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دَ)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 72هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 31هزارگزی خاور راه شوسۀ ازنا - بالا رود، با 165 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون:
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
هم از آشتی راندم و هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ.
فردوسی.
ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ
ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ.
فردوسی.
همان جوشن خویش و خفتان جنگ
به خروارها دیبۀ رنگ رنگ.
اسدی.
سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
عدل عدل. باربار. بقچه بقچه:
دوصد جامه و زیور رنگ رنگ
بسنجیده و ساخته تنگ تنگ.
شمسی (یوسف و زلیخا).
تنگ شکر حدیث ترا بندگی کند
کاندر عبارت تو شکر هست تنگ تنگ.
سوزنی.
در پلۀ ترازوی اعمال عمر ما
طاعات دانه دانه و عصیان تنگ تنگ.
سوزنی.
بخشنده ای که بخشد و بخشید بی دریغ
دینار بدره بدره و دیبای تنگ تنگ.
سوزنی.
تا اسب تنگ بسته نگیرم ز مدح میر
نگشایم از خرک جرس هجو تنگ تنگ.
سوزنی.
از چمن انگیخته گل رنگ رنگ
وز شکر آمیخته می تنگ تنگ.
نظامی.
، بسیار فراوان. (ناظم الاطباء) ، سخت متصل و پیوسته. بسیار نزدیک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ازو عمری ستانم جاودان
او ز من دلقی رباید رنگ رنگ.
؟
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دانگ وزنی است و یا یک ششم واحد وزنی است، و دانگ سنگ ظاهراً یعنی سنگی و وزنه ای که دارای وزن دانگ باشد یا برای وزن دانگ بکار رود نظیر درم سنگ و جز آن: علماء دین حق مر علم طب را و علم نجوم را همی دلیل اثبات نبوت کنند بر فلاسفه، که بر نبوت وحی را منکرند، و همی گویند که: آنکس که بدانست از اول داروئی کان از روم خیزد دانگ سنگی باید و داروئی کان را از چین آرند نیم درم سنگ باید و داروئی کان از هندوستان آرند نیم دانگ سنگ باید... (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 14).
ز خمی دانگ سنگی چاشنی بس.
ناصرخسرو.
در ترازوی همت عالیش
دانگ سنگ آمده پژ بهمن.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنگ چنگ
تصویر چنگ چنگ
کنایه از سرزنش و ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگارنگ رنگبرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگ رنگ
تصویر بنگ رنگ
ضیق النفس تنگی نفس، گرفتار ضیق النفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
((~. ~))
رنگارنگ، جورواجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگ تنگ
تصویر تنگ تنگ
((تَ. تَ))
بار بار، بسیار زیاد
فرهنگ فارسی معین
جلال، دم ودستگاه، رفت وآمد، کیابیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صوتی که بر اثر برخورد دو جسم فلزی حاصل شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی حرکت اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
تشریفات، تشریفات زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی برای بیان صدا، صدای زنگ و زنگوله
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک، بدگویی
فرهنگ گویش مازندرانی
مزاحم، زاید
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای گریه نوزاد
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه دانه
فرهنگ گویش مازندرانی